راستش اتفاق خاصی نمیفته برای نوشتن. همه چیز در چارچوب درس و تست و کنکوره که نوشتن راجب اینها از حوصله ی من خارجه!
من و بنی با هم خوبیم ، سعی میکنم خوب بخونم و راضی باشه ازم ، اونم نامردی نمیکنه و تا حد ممکن سختگیری میکنه. :))
گاهی متعجب و پشیمون میشم از کاری که یکسال پیش کردم. از اینکه از عکاسی انصراف دادم و چسپیدم به رویاهای حیطه ی علومپزشکی. فکر عکاسی و شیراز و دانشجویی و . دلمو آب میکنه اما همون ته ته های دلم خوب میدونم اگر راهی جز اینی که هستم رو انتخاب کرده بودم ، پشیمونیش همیشگی بود. عکاسی و عکاس بودن ، از فانتزی ترین و قشنگترین رویاهای منه. رویایی که اگر واقعی بشه و اتفاق بیفته ، حتی یک درصد از زیباییِ رویاییش رو نداره.
آره. اصلا عکاسی باید در حد رویا بمونه! اینجا ، تو این سن و زمان و مکان ، من باید ، باید ، باید برسم به رتبه ی زیر ۱۵۰۰ تجربی. اینجا عکاس شدن به کارِ من نمیاد.
ولی وسط تست های مولار استوکیومتری و زیر فشار روزهایی که همه ی زورمو میزنم برای رسوندن برنامه ، اینجا و این ساعت و این مکان ، دلم برای چیلیک چیلیک و سر و کله زدن با نور و زاویه و ژست ، لک زده.♥
درباره این سایت